سلام دوستان. احوالتون.

اگه پست قبلی یادتو باشه. قرار گذاشته بودکه بعد از شش روز نویسندگی با موضوعات مختلف، روز هفتم یکی ش رو انتخاب، ویرایش و برای شما بزارم ببینم نظر تون چیه.

این لیست هفته اول هست. چون من از 21 مهر شروع کردم به خاطر همین امروز 27 ام میشه، روز 7 ام، این چالش. شما هم اگه خواستید میتونید انجام ش بدید. من چون کسی رو نداشتم که بقیه چی بنویس و چطور بنویس به خاطر همین از هوش مصنوعی این برنامه سی روز رو خواستم. یه موضوع هم خودم نوشتم تا شش تا موضوع تکمیل بشه.

من هم از بین این شش تا، موضوع: "مکالمه خیالی بین دو شی" رو انتخاب کردم. بفرمایید، امیدوارم خوشتون بیاد

++++

دو تا عروسک پارچه ای کوچولو که برای جاکلیدی بودن ساخته شده، روی میز من قرار دارند. یکی از انها جغد است و دیگری کلاغ. قبلا جای این دو، اردک زرد رنگی قرار داشت ولی الان او در کمد است و این دو از کمد به میز نقل مکان کرده اند. گاهی حس میکنم اردک دارد به این دو نگاه میکند و به حرف هایشان دزدکی گوش میدهد. اصلا این دو در مورد چه چیز حرف میزنند.

کلاغ که پشت به یک مجسمه شتر نشسته بود رو به جغد که جلوتر، جلو سبدی که کنار مجسمه بود، نشسته بود گفت: سلام خانم جغد. از کمد به میز اومدی. جای باحالی مگه نه؟

جغد که تازه متوجه حضور کلاغ شده بود، گفت: سلام اقا کلاغ. اره جای باحالی. من قبلا اینجا بودم و مثل همیشه در هم برهم و پر از وسایل هست . مثل اینکه وارد یه جنگل شده باشی تا یه میز. بعضی وقت ها از خودم میپرسم یعنی صاحب مون همه اینها رو تو یه روز لازم داره.

کلاغ به اطراف نگاهی انداخت و گفت: شاید. من از خود صاحب مون شنیدم که به کسی که مامان صدا ش میکرد میگفت که به همه اینها نیاز داره. چون اگه جلو چشم ش نباش، یادش میره همچین کاری اصلا وجود داشته.

جغد با نارحتی به وسیله ای که جلو ش بود نگاه کرد و پرسید: حتی این ناخن گیر؟

_: حتما دیگه.

_: مگه تو یه روز چند بار ناخن گیر لازم ش میشه؟

_: نمیشه؟

_: نه. نمیشه. ادم ها فقط تو هفته، یکی یا دو بار ناخن میگرند. ناخن رشد میکنه ولی نه مثل علف هر.

_: مگه علف هرز هر روز رشد میکنه؟

جغد جواب این را نمیدانست پس چیز نگفت ولی میدانست که صاحبش بعد از استفاده بعضی چیزها باید انها را سر جایش بگذارد، حتی اگر حافظه ماهی وار اش به کار بیوفتد.

کلاغ که از این سکوت جغد احساس خجالت از نداستنش میکرد. به ناخن گیر نگاه کرد و متوجه زائده تیزی از ان وسیله شد و گفت: شاید دوست داره هر روز سوهان بزنه؟
جغد که نمیخواست غرورش دوباره خدشه دار شود با فیس و افاده گفت: نه اون اهل اینکار ها نیست. بعد با تعجب ادامه داد: البته تا جایی که من یادمه.

جغد که میخواست موضوع را عوض کند و کمتر به وسایل شخصی و درهم بودن میز صاحب اش بپردازد. به یاد اورد که کلاغ قبلا چیزی صورتی رنگ مثل کوله پشتی به پشت داشت. پس پرسید: ببینم تو هنوزهم کوله ات رو داری؟

کلاغ که هنوز در فکر استفاده های دیگر از ناخن گیر بود، با سردرگمی پرسید: کوله؟ کدوم کوله؟

جغد ادامه داد: همونی که صورتی بود، دیگه.

کلاغ با کمی فکر کردن در سکوت و کند و کاو در خاطرات گذشته اش، یادش امد که رد چسب های پشت سرش برای چه هستند. انگار که کاملا این مورد را از یاد برده باشد. با خوشحالی گفت: اهان اون کوله. اره. کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: اره، اره. دیگه ندارم ش.

_: نداری ش؟

_: اره، داشت کنده میشد. انگار با چسب چسبونده بودنش. وقتی داشت کنده میشد خیلی اذیتم میکرد. صاحب هم انگار مثل من داشت اذیت میشد به خاطر همین به دادم رسید و کندش.

جغد با ترس رو به کلاغ گفت: کندش؟ درد که نداشت؟

کلاغ که بالاخره تونسته بود قیافه جغد رو ببینه با خجالت گفت: نه، نه....اولش اره ولی بهتر از این بود که بمونه. اون اوایل که همین جوری اویزون بود دردش بیشتر از در اوردن ش بود.

خیال جغد از اینکه میدید کلاغ درسلامت کامل است ارام شد و میخواست به جای اولش برگردد که کلاغ گفت: با اینکه هنوز جای چسب مثل تتو برایم مونده ولی بعضی زخم ها ارزشمند اند.

جغد که از حرف کلاغ سر درنمیاورد با تعجب به او نگاه کرد ولی کلاغ فکر کرد دارد به او مثل احمق ها نگاه میکنند و از اینکه همچین حرف مسخره ای از زبان یک عروسک پارچه ای  در می اید، خجالت کشید و به زمین نگاه کرد.

در این حین، حلقه ای که هروسیله ای به عنوان جاکلیدی دارد، نمایان شد. جغد با دیدن این وسیله با خوشحالی گفت: اوه نمیدونستم تو هم از اونها داری.

کلاغ فوری به سمت جغد برگشت و گفت: از چی ها؟

جغد حلقه خودش را که یک روبان کاغذی به ان وصل شده بود در هوا تکان داد و با خوشحالی گفت: این رو میگم. صاحبم از این تا حالا به عنوان جاکلیدی استفاده نکرده چون میترسید مثل بقیه بیوفتم و گم بشم. البته نه به خاطر اینکه چاق یا وزن ام زیاد باشه. به خاطر اینکه از گم شدن میترسه. چون یادم یکی از جاکلیدی ها دیگه پیدا ش نشده. وگرنه یه بار من رو به مدرسه شون برده بود و به ادم های اطرافش که بهشون میگفت "دوست" نشونم داد. من تمام مدت تو کیف صاجبم بودم ولی هرازگاهی کله ام رو میبردم بیرون تا مدرسه رو بیشتر ببینم ولی بجز کیف بغلی ش چیزی دیگه ای ندیدم.

کلاغ از با خوشحالی گفت: عه، پس تو هم بیرون از اینجا رو دیدی؟ فکر میکردم بین عروسکها فقط من ام.

_: نه اینطور نیست. خیلی ها هستند که دنیای بیرون رو دیدند و ازش یه عالمه خاطره دارند. من قبلا تو یه مغازه کنار خانواده ام زندگی میکردم و با انواع و اقسام ادم ها و چیزهای دیگه روبرو شدم. راستی تو قبلا کجا بودی و کجا ها رفتی؟

_: خب من. من کنار وسایل جورواجور دیگه تو یه بسته جایزه زندگی میکردم، فکر کنم بهشون میگفتند سک سک. اره همین بود.

_: اوه پس باید خیلی تاریک و تنگ بوده باشه.

_: بود ولی پیش اونها هم خوش گذشت و زندگی بعد اون هم عالی بود.

و حالا نوبت به کلاغ بود تا زندگی بیرون را برای جغد تعریف کند: من قبلا به خاطر کوله ام. موبایل حمل میکرد.

_: موبایل ؟؟ ولی یادم کوله ات خیلی هم بزرگ نبود.

_: نه، نه. از اون موبایل کوچیک های تاشو.

_: اهان. یادش بخیر، خب، دیگه چی؟

_: یه وقتهایی هم وسایل صاحب قبلیم رو نگه میداشتم. چیزهای بامزه و کوچولویی بودند. بعدش هم اومدم پیش شما.

_: ولی انگار چند روز پیش کنار مون نبودی. تمام مدت اینجا بودی، یعنی؟

_: نه، رفته بودم سفر.

_:سفر؟

_: اره به عنوان نشانه روی چمدون صاحبم بودم و با حلقه ام هر دو زیپ رو نگه داشته بودم.

_: حتما جاهای زیادی دیده بودی، مگه نه؟ زود باش بهم بگو باز چی ها دیدی؟ دیدن یه جای جدید همیشه عالیه.

_: نه بابا. من فقط از یه صندوق به یه صندوق دیگه رفتم.

جغد از این حرف کلاغ خنده اش گرفت ولی جلو اش را گرفت تا احساس ناراحتی نکند ولی کلاغ هم از حرف، به خنده در امد و هردو شروع به خندیدن کردند. کلاغ با غرور ادامه داد: بعدش هم رفتم زیر تخت و از چمدون صاحب تماما نگهبانی کردم. ادم های اونجا هم وقتی چشم شون به من می افتاد میگفتند وای چه ناز ام.

_: اخی کلاغی جون. البته که هستی.

کلاغ با خجالت به جغد گفت: البته ناز بودن من به شما نمیرسه. شما خیلی فانتزی و رنگارنگ هستید برخلاف جغد های دیگه. من فقط یه کلاغ سیاه ام.

جغد، بالهای صورتی رنگش را روی سر سیاه کلاغ گذاشت و گفت: تو هم خوشگل و فانتری هستی. هیچ کلاغ واقعی به نوک طلایی بودن، نوک شما نمیرسه. کلاغ جون.

کلاغ که دیگر سرخ سرخ شده بود با دست های لرزان به گیاهی که کنارش بود چنگ زد. انرا رو به جغد گرفت و با خجالت گفت: ای....ای...این....این برای شما است.

جغد خندید و گفت: مطمئنی؟ یا صاحب همین طوری گذاشته کنارت.

جغد گیاه را از دست کلاغ گرفت و بو کرد و گفت: میدونی این یه نوع کاکتوس.

_: کاکتوس؟!! ولی اون که تیغ نداره و خیلی هم نرم.

_:درسته. همه کاکتوس ها که خشن نیستند بعضی ها نرم اند مثل این و هروقت بهش دست میزنی بوی خوبی داره. ممنون اقا کلاغ.

وقتی وارد اتاق شدم، بوی خوبی در اتاق پخش شده بود ولی عجیب بود چون تا وقتی به ان گیاه دست نزنی، بویی نمیدند. میخواستم روی صندلی ام بنشینم که دیدم کلاغ و جغد با تکه ای از ان گیاه کنار هم نشسته اند. انگار که عروس و داماد اینده انها باشند.

+++

این هم از اون دو شی خیالی.

راست ش با چیزی که تو دفتر نوشتم (اره من تو دفتر راحتترم) و چیزی که الان نوشتم، یه تغییرات جزئی وجود داره ولی کیات همون یعنی صحبت در مورد ناخن گیر (برای خودم هم سوال بود که چرا از دیروز نزاشتم سر جاش) یا مسافرت، حلقه بالا سرشون و گیاه همه اینها تو دفتر هم بوده ولی اینجا یکم بهش جزییات دادم.

جوری که تو دفتر به زور دوصفحه شد ولی اینجا سه صفحه و من هم ادمی ام که میگه اول باید نوشت بعد ویرایش کرد وگرنه کلمات فرار میکنند. با ویرایش هم به چهار صفحه با 1361 کلمه. این رو نمیزام که پز بدم. میزارم که یادم باشه دفعه بعدی بیشتر بنویسم.

امیدوارم ازش لذت ببرید. منتظر نظرات تون هستم. هرچی که دوست دارید بگید. بگید اینجا غلط نه اینجا درست. هرچی. صندوق انتقاد و پیشنهادات مون به گرمی بازه. نه به گرمی اتیش که بسوزونیم و نخونیم ها. خخخ. خواستید ناشناس هم بازه. تا یه هفته دیگه و یه متن دیگه بااااییییییییییی.