اگه من یه پست گذاشتم.
سلام دوستان بیانی. حال و احوال تون. چرخیدن کامل زمین به دور خورشید رو بهتون تبریک میگم و همچنین رسیدن ماه رمضان رو.
هیچی ندارم بگم ولی احساس میکنم زیادی گم شدم و از مطالب اصلی که قرار بود وب بزارم زیادی دور شدم و هدف ام از اینجا بودند رو گم کردم. سعی میکنم افکارم رو کنار هم بزارم تا یادم بیاد چرا اینجا هستم.
بیشتر دوست داشتم این تبریک رو بنویسم و همچین یه سال دیگه هم کنار شما بودند خیلی خوشگذشت. با تمام بدی ها و سختی ها و امیدها و ناامیدها و جریان خوب و بد.
میخواستم 29 اسفند حتما بیام تا مثل دفعه قبلی یه لیست از پربازدید ترین ها بزارم به اضافه چای کیسه ای ها ولی خوب وقت نشد باید یه کار هایی رو تا 12 فروردین راست و ریست کنم. اصلا حوصله عقب افتادن از کلاس، افتادن درس ها و سرگرم شدن با اون یکی وب رو ندارم.
راستی تعریف از خود نباشه ولی پستی که برای انیمه " بانگو و کیماگر" نوشتم، هنوز پر بازدیدترین و حتی صفحه اول گوگل هم پیداش کردم و دقیقا هنوز این شکلی ام که چرا. دوست داشتم یا وسوسه شدم که یه پست " تاریخ ادبیات ژاپن" از سگهای ولگرد بانگو بزنم و به همین دلیل نشستم و مانگاش رو خوندم و سر هر جلد یه اطلاعاتی مینوشتم ولی بعد فهمیدم که یا باید یه پست جدا باشه یا کلا همچین پستی نباشه ولی وقتی این اطلاعات رو کنار هم میزاشتم، افکار نویسنده مانگا رو بهتر درک میکردم و سوالاتی به وجود میومد هم از بین میرفت.
مثلا چرا رانپو، قدرت نداره و یا اقا لیمویی یا کاجی، قدرت لیمو های بمبارانی هستش؟؟ چیزی بهتر از لیمو پیدا نکردی؟؟
ام اگه برای تون سوال شده. فکر کنم به صورت خلاصه جواب میشه این قسمت از پستم
" در مورد قدرت رانپو: همچین کتابی به این اسم نداره. فقط یه نیک نیم یا یه همچین چیزی که رانپو به خودش و شخصیت هاش میداد. "
"در مورد قدرت کاجی: تو مانگا نوشته لیمو بمبی. از اونجایی که اسم قدرت شون در واقع اسم کتاب شونه. کتابی به این اسم وجود نداره ولی یه کتاب به اسم لیمو داره. حالا این بمب چی هست و داره به چی اشاره داره؟؟ الان میگم. بمب لیمویی یه کلمه داخل داستانه و قهرمان داستان میگه حال ش بد بود و وقتی به یه مغازه میوه فروشی میرسه. لیمو ها رو میبینه که خوشحال ش میکنه. بعدش میره یه مغازه نقاشی و کتاب ولی کتاب هایی که دوست داشته دیگه خوشحال ش نمیکنه و دوباره نا امید میشه و این جمله رو میگه《لیمو را روی انبوهی از کتابها گذاشتم که لیمو را بمب تصور میکردم. به دنبال این، "من" تصور کردم که چگونه چیزهایی که "من" را ناراحت می کردند توسط بمب لیمو تکه تکه شدند و به تنهایی وارد حالت هیجانی شدند.》اینم از بمب لیمویی :)"
چه چیز هایی نوشتم. باشه یه پست جدا برای شون درست میکنم.
راستی انمیکس هم با اولین البومش برگشت و همون که گفتم به شهر اوز یه سر زدیم. به نظرم ترانه باحالی بود و ممکنه این یکی رو خوشتون بیاد. اسم ش Love like this. love me like that.
به احتمال زیاد، پایان خانه جغد همونه که میخوام هستش.
و خب همین ممنون از نگاه تون و قالب همون قدیم و ممکنه در اینده دور تغییر کنه.