تو شهریور ماه من هفت تا مانگا انتخاب کردم که هر روز یکی شون رو بخونم که فقط به چهار تا شون رسیدم.

این ها بودند: خواست خدا(یا همون عروس اژدها) که مانگا بی ال و بهتون معرفی کردم چیه. و خودم رو قانع کردم که چیزی به نام ادامه نخواهد داشت :/

کومی سان نمیتونه ارتباط برقرار کنه که یه زمانی قبل انمیت شدنش تا ولنتاین خوندم ولی بعدش ول کردم و الان دوباره اومدم سر وقتش. کل اون مدسه منهای یه چند نفر اسکولی چیزی اند. مانگاکاش اقا/مرد/ پسر هستش؟؟؟

سومی هم عروسک خوش پوش من ست که ایستاگرام باعث شد برم سراغ ش. من به این زودی ها ادم نمیشم اصلا. میدونم که نمیشم :)

چهارمی هم خانواده جاسوسه که گوساله بزرگی بود :/

و همه ش شاید بجز اولی معرفی حضور تون هست و میدونید که همه ش بجز اولی انیمه ت شده دیگه. 

یهو متوجه شدم دارم زندگی پسر هایی رو میخونم که هرکدوم هدفی داشتند ولی به دلابلی از هدفشون به نوعی کم  یا زیاد دور شدند (میخواست استراحت کنه که یه خدا گفت زنمی. یه دبیرستان عادی میخواست که کل کلاس دشمن ش و داره ب دختر خوشگله کلاس کمک میکنه. میخواست روی عروسک کار بکنه ولی داره لباس برای کاسپلی میدوزه. میخواست یه زندگی بدون دخالت زن و بچه داشته باشه و دنیا رو به جایی بهتر تبدیل کنه ولی برای اینکار به خانم و بچه نیاز داره. و  الان در انتظار سرنجام ام که چه میکنند.