این چه عنوانی دیگه.
نه.
اصلا منتظر یه پست دل نوشته یا
داستانی الان از من نداشته باشید.
به سری فیلم و سریال های تابستانه بنده خوش اومدید تو این اوضاع. اولین پست این سری مربوطه به سریال های شرقی بی ال که خواهرم بهم نشون داده. پس اگه این ژانر رو دوست ندارید میتونید این پست رو نادیده بگیرید و وقت تون رو جای دیگه بگذرونید.
کلا تو تابستون سه تا سریال با این ژانر نگاه کردم
که از این قراره.
گیلاس سحر آمیز :
سی سال باکرگی میتونه تو رو یه جادوگر بکنه.
(Cherry Magic!
Thirty Years of Virginity Can Make You a Wizard?!)
داستان ش برگرفته از یه مانگا به همین اسم.
داستان در مورد کارمندی که قراره سی سالش بشه و مثل من بیچاره منزوی و یه کوچولو به نام "ببخشید مزاحم شدم" داره. تو تولد سی سالگی ش یه افسانه به حقیقت میپیونده. اینکه اگه تا سن سی سالگی کلا سینگل به گور باشی، جادوگر میشی. و ایشون جادوگر میشه البته نه مثل هری پاتر که نامه از هاگوارتز براش بیاد نه. ایشون توانایی خوندن ذهن ادم ها رو وقتی بهشون برخورد میکنه چه عمدی چه غیر عمد، به دست اورده. در این بین متوجه میشه که کارمند نمونه شرکت شون روی ایشون کراش دارند و...
به نظرم استفاده از افسانه ها تو دنیای واقعی خیلی جالبه و این یکی از علت هایی که هنوز دارم، دیزنی نگاه میکنم. نسبت به سریال قبلی که دیدم خیلی بهتر بود چون بازیگر هاش واقعا داشتند بازی میکردند. با اینکه ماچ های کاپل اصلی سانسوری بودش ایح ایح. ولی حس "نه نمیخوام بازی کنم" از طرف بازیگر ها، بعضی وقت ها حس میکردم.
اینکه بتونی ذهن ادم ها رو بخونی خیلی جالبه اینجوری برای ادمی مثل شخصیت اصلی مون متوجه که چی بگه و چیکار کنه. میشه گفت بهبود دادن توانایی برقراری ارتباط با مردم همین توانایی سحر امیزش بوده ولی اگه این همه منزوی نبود و به خودش اعتماد داشت و بیشتر به اطرافش نگاه میکرد میتونست بدون این سحر این توانایی رو بهبود بده چون خودم با این مشکل دست و پنجه نرم کردم. میکنم. دارم میگم. و اگه شما هم این شکلی هستید سعی کنید دیوار های قلعه تون رو کوچیکتر کنید حتی اگه سوتی دادید. دیوار های بلندتر نکنید. البته بعضی جا ها بوده که خسته شده باشم و فقط دلم گوشه تنهایی همیشگی ایم رو بخواد. ولی بدونید که عشق واقعا واقعا معجزه میکنه چه میخواد این مدلی باشه چه میخواد به شغل یا کاری باشه بدونید که واقعا یه واکنش شیمایی عجیبی. نمیدونی چیکار کنی در حالی که میدونی. درحالی دلت گوشه تنهایی هات رو میخواد اون رو هم میخواد و این جاست که باید شجاعت انتخاب بین خدا و خرما رو داشته باشی. گوشه تنهایی تون رو کوچکتر کنید و به عشق تون یه گوشه بدید و در نظر داشته باشید هر انسانی به یه زمان برای تنهایی نیاز داره. فکر نکنید طرف حوصله اش سر رفته یا چی.
یجور دارم نقد و نصیحت تون میکنم انگار خودم تو چه رابطه ها بودم خخخ.
و نه تنها به مشکلات جینگول جینگول بلکه به مشکلات بهترین شدن هم اشاره میکنه اینکه حتی یه کارمند نمونه هم میتونه سوتی بده هم وجود داره.
این سریال ژاپنی که ماچ هم به زور داره در یه فصل ۱۲ + ۲ قسمتی هستش، فصل دوم هم خواهد داشت. ولی بهتره به مانگاش هم مراجعه کنید. مانگا ش رو نخوندم ولی تا اینجا هشت جلد داره. فقط نویسنده و پسر پستچی **
اسم سریال دوم ستاره من (to my star) این یکی کره ای
داستان در مورد بازیگری که یه اشتباهی میکنه و مدیره، اون رو میفرسته یکی از خونه هاش که توش یه آشپز جوون هم زندگی میکرد. اونها مجبور اند باهم زندگی کنند تا ثابت کنند این بازیگر گناهی نداشته. در این بین بازیگر با پوشش قیافه میره رستوران کوچیک این داش گلمون و ازش میخواد که آشپزی بهش یاد بده و اینا که ...
به نظرم این ضد سریال بالایی چون انگار داشت داستان یه بیرونگرا رو نشون میداد. بیرونگرایی که سعی میکنه بره و بگرده و حتی با تنها فردی که کنارش ارتباط برقرار کنه. این ویژگی بیرونگرا ها رو دوست دارم اونها پر سرو صدا های بدون تسلیم هستند. خواهشا بد تون نیاد دارم ازتون تعریف میکنم عه.
تنها چیزی که اذیتم میکرد اینکه شخصیت اصلی به اون فضای طرف مقابل احترام نمیزاشت و یا شایدم شخصیت مقابل زیادی تو خودش بود. کلا یه چیزی بود که اذیتم میکرد و مطمینان بیرونگرا بودن شخصیت اصلی و یا بازیگری نیستش. بازیگر ها واقعا داشتند بازی میکردند. ولی شجاعت ش رو دوست داشتم. در کنار بدی هاش و لحظات عاشقانه این ها به مشکلات بازیگر بودن ، بدیهی داشتند و نگاه های منفی به این نوع عشق ها رو هم نشون میداد.
این سریال دو فصل داره. فصل اول 9 قسمت و فصل دوم 10 قسمت داره. من فقط فصل اولش رو دیدم و در مورد اون نظرم رو دادم.
سریال بی ال اخری که تابستان امسال نگاه کردم اسم "عشق اولی که گم شد." (my love mix-up )
اینم از یه مانگا به همین اسمه که نسبت به دوتای بالایی بیشتر ازش خوشم اومد.
یه پسر گلمون که روی یکی از دختر ها کراش داره ازش پاک کن قرض میگیره و میبینه که روی پاک کن اسم پسر باهوش کلاس هستش و تمام تخیلات عشقولانه اش از بین میره که یهو این پاک کن میوفته دست همین پسر باهوشه و بهش میگه که دوستم داری و ....
داستانی که نویسنده نوشته بود رو دوست داشتم . داستان مثلث عشقی که اصلا وجود نداشت و همه چیز از یه اشتباه به وجود اومد. اشتباه هایی که در اثر نگفتن حرف دلت واسه اینکه دلش نشکنه به وجود اومد ولی گفتن شون هم بد نیست حداقل باعث یه قدم به جلو بندازی مثل اون دختره که عاشق معلم شون بود درسته یکم اشتباهه ولی شجاعت دختره رو دوست داشتم و همچنین حمایت معلم و دوستانی که درک میکردند انسان های گی هم وجود دارند. و اینکه پسر یه خله نه تنها اون زرنگه بلکه اونی که دختر چتری هم عاشق شه هم یه خله.
کلا نگاه انسان ها به اینجور عشق ها رو هم تعریف میکرد و جنبه خوبش همین بود. با اینکه حرف نزدن هاشون داشت عصبییم میکرد ولی واقعا خیلی شجاع اند که حرف دلشون رو میزنند.
این سریال ژاپنی یه فصل در 10 قسمت هستش.
میدونی چیه؟ دیدن همچین سریال هایی زیبا ست ولی همه شون تو دنیایی زندگی میکنند که وجود ادم هایی که گی اند رو پذیرفته با اینکه به ترس دیدگاه منفی مردم مخصوصا تو دومی بیشتر برای من احساس شد. با اینحال خیلی ها هستند که به خاطر گی بودند شون یه تو سری خور اند و جایی ندارند یا کسی رو. فقط یه چهره زیبا از عشقه. در حالی که عشق اونقدر ها هم زیبا نیست، مثل زخم های عمیق میمونه و عشق فقط به غریبه ای که قراره آشنایی برای قسمت همیشگی از دنیات بشه نیست.
ولی مخاطب این جور سریال ها هم دنبال هم چین چیزی نیست که بعدش چی و یا ایا دنیا ما رو میپذیره. بیشتر مانگا هایی که خوندم و بهتون معرفی کردم این شکلی اند. البته شاید دو تا مانگایی که الان معرفی کردم و همچنین فصل دوم، سریال دوم. ادامه زندگی شون رو تعریف کنه. چون زندگی بدون مشکل نیستش. ما همه مون جنگجو های کوچیک و بزرگ در این دنیا هستیم.
ممنون که خوندید و یا سر زدید. امیدوارم شما هم بهشون سر زده باشید یا سر بزنید خخخ.