گفتم میخوام از کتاب" شدن " خانم میشل اوباما پست بزارم در حال گذاشتنم تا بتونم بخونم ش و پست های خوبی بزارم فقط قبل ش یه توضیح

اول میخواستم مثل دو تا معرفی کتاب که گذاشته بودم باشه ولی این کتاب تموم شدنی نیست چون یه بار تا بخش 8 خوندم و بعد وباره برگشتم از اول خوندم :/

پس با اینکار هم میخونم و هم بخش ها یا دیدگاه ام رو پست میکنم 

واینکه  این یکی چاپی و امانت از دختر عمه ام و ترجمه خانم زهرا الوشی انتشارات نیک فرجام اینا نوشتم فردا نیان وبم رو تخته کنند و یا اگه خواستید بخرید نگید کدوم انتشارات :)

خوب بریم سراغ بخش اولش که االبته اول باید مقدمه رو بخونید مقدمه خیلی مهمه

"اما الان که این سوال : دوست دارید در اینده چه  کاره شوید ؟ سوال  بیهوده ایست . مگر اینکه فکر کنیم که بزرگ شدن افراد محدود است . مثلا در یک دوره از زندگی شما یک شغل را انتخاب کرده اید وهمین پایان ماجراست ."

دومین جمله از پیش گفتار که دوست دارم :

"عده ای به من "زن سیاه پوست خشمگین " می گفتن دوست دارم بدانم کدام قسمت از لقبم برایشان بیشتر مورد توجه بود خشمگین سیاه پوست یا زن"

سومی فکر کنم دنباله همین باشه

"پدرم بهم یاد داد همیشه سخت تلاش کنم بعضی مواقع بخندم و همواره به وعده هایی که میدهم عمل کنم . مادرم به من اموخت که درباره خودم چگونه فکرکنم و چطور سخن بگویم.....داستان شما به خودتان ربط دارد"

حالا بریم سراغ قسمت اول

از مادر میشل

"هر انسانی بر روی زمین گذشته مخصوص خود را دارد و باید به خاطر برخی کار هایی که در قدیم انجام داده اند به انها احترام بگذاریم و رفتار هایشان را تحمل کنیم"

ممکنه بعضی قسمت ها متن باحالی نبینم که بخوام بنویسم ولی شاید از نگاه شما وحود داشته باشه پس نوشتن من به معنی وجود نداشتند متن جالب نیستش و اون قسمت ها دیدگاه خودم رو مینویسم 

 قسمت دوم کتاب شدن 

" من در مدرسه اموختم که تحرک پیش از حد و پویایی کودکان باعث بی نظمی و هرج و مرج خواهد شد‌. شاید در زمین های بازی شنا صحنه های شیرین و جذاب از بازی ارام کودکان را شاهد باشید ، ولی در پشت صحنه این صحنه های زیبا و ارام همیشه حقیقت تلخی از ظلم و ستم در تغییر نوع و مراتب دوستی وجود دارد ." 

این ش من رو یاد انیمیشن بچه رییس می اندازه  خخخخ

دنیای بچه ها واقعا یه چیز بدون غل و غش البته ۹۹ درصد ش 

اونجا که میگه معلم نمیتونست کلاس رو اداره کنه و بعضی ها هم خیلی راضی بودند و معلم با خودش میگفت ما بدترین ادم های جهانیم 

من از اول دبیرستان تا اخرش همین رو تو گوش مون میخوندند البته بجز یه چند تا معلم که یکی ش خود مامان من بود و خیلی خوب کلاس اداره میکردند و از مون راضی بودند . راست میگه معلم خوب کلا یه چیز دیگه است :)

اینم دوست داشتم هر ادمی اول از هر چیزی انسان 

"...ولی در حقیقت مقصر این رفتار ها و واکنش ها خودشان نیستند . انها را کودکان بد صدا می کنند ؛ اما انها می کوشند تا در یک محیط بد زندگی کنند."

قسمت سوم

یادم نیست 

کجا نوشتم 

چی نوشتم 

حوصله دوباره خوندن ندارم 

میخوام ادامه بدم 

پس وقتی تموم کردم 

میام سه رو میخونم 

و براتون لینک میزنم که سه رو نوشتم :")

بخش چهارم

"احساس شکست یک احساس ناگوار است که بعد از مدت ها شاهد اثر حقیقی ان روی خود خواهید بود . از طرفی؛ این احساس موجب اسیب پذیری و ایجاد یاس میشود که همین باعث افزایش شک به توانایی های خود میشود و  اگر این احساسات تقویت شوند؛ ترس در تمام وجود انسان ریشه میکند."

"شاید تمام روز دنبال روش تازه  ای بودید تا زندگی خودتان را در شرایط بهتری بسازید, ولی حالا که پنجره های تمیز را نگاه میکنید و اب کثیف داخل سطل را داخل سینک اشپزخانه ریخته اید ؛تصورتان جور دیگری باشد. شاید قطعیت را بار دیگر با تمام وجودتان حس کنید؛ بله بار دیگر بهاری زیبا میرسد و شما دوباره تصمیم میگیرید که بمانید."

بخش پنجم

"دبیرستان سیستمی بهتر برای ایجاد ارتباطات بود! به نظرم تعدادی نردبان نامرئی و مقدار زیادی طناب های هدایتگر بالای سر ما وجود داشتند تا هرکدام از ما را به طرف اسمان هدایت میکنند"

"من تکالیف نگارش و حساب را بسیار دوست داشتم ولی در درس زبان فراننسه دانش اموز متوسطی بودم. چند نفر از شاگردان همیشه یک یا چند قدم از من جلوتر بودند ؛بعضی مواقع حس میکردم انها بدون زحمت هم میتوانند نتایجی بهتر از دیگران داشته باشند ولی هیچ وقت اجازه ندادم این موضوع مرا از سعی و تلاشم نا امید کند. از اول برایم اشکار بود اگر ساعت های بیشتری درس بخوانم؛  میتوانم فاصله خودم و انها را لز بین ببرم. من در دبیرستان شاگرد اول نبودم، ولی همیشه سعی خودم را کردم و در بعضی از ترم ها توانستم نمراتی نزدیک به شاگردان اول  به دست بیاورم"

"این به عنوان اولین درسی بود که من از زندگی در سیاست یاد گرفتم: طرح ها و نقشه ها همیشه با تاخیر اعمال نمیشوند "

"همیشه افرادی بودند که نسبت به این اشخاص مهم تردید داشتند. بعضی از انان همچنان در مقابل کوچکترین اشتباهی از افراد معروف و موفق با صدای بلند میگویند من از قبل هم میدانستم کار به شکست میکشد.این افراد همیشه به سایرین تذکر میدهند راهی که انتخاب کرده اند، اشتباه محض است! ولی اشخاص موفق هیچ وقت به این هیاهو ها توجهی نداشتند زیرا دقیقا میدانند این مخالفت ها همیشه پابرجاست و اشخاص موفق بر کسانی تکیه میزنند که نه تنها واقعا به انها و قابلیت هایشان ایمان دارند بلکه انان را برای راهیابی به اهداف بزرگ شان ترغیب می کنند."

 

بخش ششم

در مورد دوست گرگ یعنی دوید "ولی تابستان ها که به شیکاگو برمیگشت ، سعی میکرد  کار کردن را به وقت گذرانی بیهوده ترجیح دهد. او در تعطیلات و همچنین تابستان تقریبا هر روز رانندگی میکرد و با ماشین به محله ما میامد تا ما را ملاقات کند. "

" خودتان هم نمیدانید چقدر به شهرتان وابسته هستید؛ مگر اینکه در جایی دیگر رها شوید و مانند یک چوب پنبه روی اقیانوس دیگری شناور بمانید "

" بدون ترس دست به کار شو تا بتوانی زندگی کنی "

" گرچه با وجود کمبود های اموزشی از دبیرستان به دانشکده رفته بودم ؛ ولی فهمیدم که میتوانم با خرج کردن زمانی اندک کمبود های خودن را جبران کنم. من باید فاصله خودم با دانشجویان دیگر را کمتر و کمتر میکردم " 

" من دریافتم که پولدار بودن تضمینی برای قبولی در دانشگاه یا گرفتن نمره خوب در درس ها برای ادامه تحصیلات نیست! هر دانشجویی امکان داشت از ادامه تحصیل جا بماند .....روش و روال زندگی دانشجویی که پر از تلاش و تحقیق است،...." 

+ دانشگاه شون زیادی امنه . باور کن. عجیب امنه . بعد من باید از خونه تا دانشگاه حتی تو دانشگاه باید دو دستی وسایلم رو بچسبم :/ 

بخش هفتم

"ان خاطره کوچک و بی اهمیت را کاملا به یاد دارم ، چون این کار فقط نوعی دیوانه بازی بود. چون کاملا با کارهای جدی روزانه و تحصیل در رشته علوم اجتماعی فرق داشت. گرچه من یک دانشجو ی دانشکده بودم ، ولی در درون مثل یک مدیر عامل رفتار میکردم......دختری که همیشه حس میکند مناسب جایگاهی که در ان قرار گرفته ، نیست و دائما از خود میپرسد : ایا من مناسب این جایگاه هستم؟؟ همین طور است؛ چنین شخصی همیشه سعی میکند به خودش  ثابت کند که بله! برای این جایگاه مناسب هست!"

بخش هشتم (بخش مورد علاقه ام)

" او(باراک رو میگه) توضیح داد که انجام مطالعات عمیق و ریشه ای در اجتماع فقط نباید روی فرهنگ یا رفتار افراد کار کند، بلکه به نظر او برای تغییر در جامعه باید سیاست های قویتر و عملکرد های دولتی بهتری را به کار گرفت."

+میشل لاوون رابینسون ، باراک حسین اوباما

دیگه نشد که بزارم. نه اینکه نبود یا بد باشه. وی حوصله نداشت :")